داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته : بادکنک



حتی کوچه را هم خوش رنگ و لعاب کرده ام  . . سنگفرش ها را شسته ام . .دیوارها را پر از گلهایِ رونده کرده ام . . همانطور که همیشه دوست داشتی . . کوچه نو نوار شده چه برسد به خانه . . تمامِ حیاط بوی عطرِ یاس می دهد . .عکسهایت رویِ تمام دیوارهایِ خانه ی کوچکمان خودنمایی می کند . . و هربار که به چشمانِ حَبس شده در قابت نگاه می کنم ، لبخند می زنی . .درست مثل روزهایی که بودی . . هنوز هر روز برایِ هر دویمان چای می ریزم . . اما همیشه فنجانت دست نخورده باقی می ماند . . جایِ خالیَت مثل جسمِ سردِ بی روحیست که میخواهند دفنش کنند . . وقتی نیستی ، حتی دلم نمی آید کتابهایِ کتابخانه ات را ورق بزنم . . فقط هر روز گَردشان را میگیرم . . و خیره میشوم . . عصرهایی که رویِ صندلیَت می نشستی و کتاب می خواندی رویِ پرده ی خاک گرفته ی ذهنم اکران می شوند . .

رنگ ، از در و دیوارِ خانه بالا می رود . .هرجا توانسته ام بادکنکی آویزان کرده ام . . آخر با گذشتِ روزها ، هنوز هم یادم هست که چقدر دوستشان داشتی و از تماشایِ دنیایِ رنگ رنگشان ذوق میکردی . . آری ، خانه یِ سوت و کورمان پر از بادکنکهایی است که مرا یادِ تو می اندازند . . 


 هر روز . . هر صبح .. به این امید بیدار می شوم که شاید امروزست آن روزی که قول داده بودی بیایی . . کاش می دانستی دنیایِ بدونِ تو چه بی رنگ است . .کاش سرِ قولت می ماندی . . می آمدی . . 

"آرری"

دل نوشته : پیانو




آیا امتدادِ این شب تا ابد بی پایان است؟! . . . یعنی می شود این شب تا همیشه بماند؟... می شود همین یک شب طنینِ صدایم فرشتگان را بیدار کند؟... فکرِ تو که به سرم می زند ، آرامش رنگ دیگری می گیرد. .  دیوارهایِ تاریکِ اتاق حرکت می کنند... و خلوتگاهم تنگ تر می شود... مثل قفس . . یک قفس برایِ من و آدمکهایِ خیالیِ ذهنم . . برایِ تو که واقعی ترین خیالِ دنیایی . .

اگر امشب فرشتگان را بیدار کنم برایشان از تو می گویم  . . از روزهایِ پیشِ رو . . از هجومِ ناجوانمردانه یِ تنهایی . . از شب . . و یقین دارم که خدا جایی همین نزدیکیهاست و دارد در گوشِ فرشتگانِ بی خوابش سرنوشتِ ما را پِچ پِچه می کند . .

 
 
و شب . . شب که می شود ، پیانو معرکه می گیرد . .نُت هایِ پیانو بی رحم اند . . روحم را از من می گیرند. . من در همان حالی که در گوشه ی اتاقم نشسته ام... پرواز می کنم . .  یعنی فرشتگان هم این نُت ها را می شنوند؟. . میبینی؟..نوایِ پیانو همه جا را پُر کرده . . دارد برایمان قصه می گوید . .صدایش را می شنوی؟ . .  

"آرری"
 

شعر بازی : پریشانی


از بس کفِ دست بر جبین کوبیدم
تا بگذرد از سرم ، پریشانیِ من

نقشِ کفِ دست! محو شد، ریخت به هم
شد چین و شکَن، به رویِ پیشانیِ من

"کارو دردریان"

به زودی . .



دلم واسه "فروغ" می سوزه . . واسه دلتنگیاش . . واسه غمی که تو چشماشه..واسه بُغضی که همیشه هست و راهِ نفسشو می بنده.. آخه مگه میشه سهمِ یه نفر همیشه تنهایی باشه؟..


**قسمتی از داستانِ کوتاهِ "فروغ" که یه مدتی هست درگیرِ خَلقِشم :(

فیلم نگاه : "آسمانِ زردِ کم عمق"



"هر زیبایی ای روزی تمام می شود . . " نگاهی به فیلم "آسمان زرد کم عمق"

"آسمانِ زردِ کم عمقِ" بهرام توکلی که این روزها بر پرده های سینماست ، در ادامه همان روالِ همیشگیِ فیلمهای توکلی ساخته شده. بر رویِ همان نواری که به این راحتی ها دست از سر مخاطب برنمیدارد و قصه و آدمهایش تا مدتها پس از تماشایِ فیلم در ذهنت این ور و آن ور می روند و تو باید برایِ آینده ی مبهمشان و یا نقاطِ تاریک و ناشفافِ گذشته شان در ذهنت تصویر سازی کنی . همان روالی که تا به حال دو نمونه از بهترین فیلمهایِ سالهایِ اخیرِ سینمایِ ایران را به مخاطب عرضه کرده ، "پرسه در مه" و "شاهکارِ "اینجا بدونِ من" را میگویم. . . . "ادامه مطلب"

  ادامه مطلب ...