داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : کازوئو ایشی گورو



وقتی هلن داشت خداحافظی می کرد گفتم : "دوستت دارم" این جمله را با همان شتاب و سرعتی گفتم که معمولا در پایانِ مکالمه با همسرت می گویی. چند ثانیه سکوت برقرار شد و او هم همان جمله را با همان حالت گفت. بعد رفت. 


خدا می داند این چه معنایی دارد. فکر میکنم الان اتفاقی نمی افتد ، اما منتظر می مانم تا باندپیچی ها برداشته شود. بعدش چه می شود؟ شاید حق با لیندی باشد. شاید همان طور که او می گوید من به چشم اندازی جدید نیاز دارم و زندگی واقعی بزرگتر از عشق ورزیدن به یک نفر است. 


شاید این واقعا نقطه یِ عطفی برایِ من است و اتفاق هایِ خوب در انتظارِ من هستند. شاید حق با اوست.


**از مجموعه "شبانه ها"