از زندگی بیحاصلی که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز میخوانم ولی عطش دانستن با این قطرهها سیراب نمیشود. از طرف دیگر دستوبالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمییابد. آتشی است که زبانه نکشیده میافسرد، تنها مرا میسوزاند و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.
از " در حال و هوای جوانی" __ "شاهرخ مسکوب"
** به نقل از وبلاگ شخصیِ "محسن آزرم"