![](http://s4.picofile.com/file/7980504515/1381228_656354774388173_539241654_n.jpg)
روزها و ماهها و سالها میگذرند و ما زندگی میکنیم..غافل از اینکه آنها در تک تکِ همین لحظه هایی که برای سپری کردنشان سر و دست میشکنیم ، چشم به راهند و منتظر ، آخر دارند ذره ذره آب می شوند . .ماندنی نیستند . . مادربزرگها را میگویم . .
مادربزرگها معجزه اند . . معجزه محضِ خدا... معجزه ای که خیلی از ما در زمانِ نفس نفس زدنشان در این روزگارِ سرد ، ساده از کنارشان میگذریم و تنهایشان میگذاریم . . .تنهایی که فقط چشم انتظاری مادربزرگ در گوشه ی آسایشگاه سالمندان نیست... تنهایی ، چشمِ خیرهِ به درِ مادربزرگ است ، در خانه ی خودش . . . تنهایی دستانِ چروکیده اش است ، دستانی که وقتی لمسشان میکنی . .وقتی چین و چرکهایش را به چشم میبینی ، تازه یادت می افتد که چقدر وقتشان کم است . . گفتم که ماندنی نیستند . . .
باور بکنید یا نه ، چشمانشان که بسته می شود . . صدایشان که قطع می شود . . خانه شان که خالی می شود . . تازه می فهمید که حسرتِ در آغوش گرفتنشان چیست . . تازه قدرِ دستانِ چروکیده شان با آن پوستهای نازک را می دانید . . .تازه می فهمید چرا این آخریها ، همین آخریهایی که بیماری طاقتشان را طاق کرده بود .. مُدام اشکِ چشمانشان سرازیر بود . . چرا دلشان کوچک شده بود . .زود به زود میگرفت. . تنگ می شد . . انگار میفهمند که جدایی ، آن جداییِ نحسِ همیشگی نزدیک است . . آخر ماندنی نیستند . .مادربزرگها را می گویم . . .
مثل خیلی دیگر از رسومِ ناجوانمردانه ی این دنیا ، مادربزرگ و وجودش را وقتی می فهمید ، که خانه اش خالیست از حضورش و تا چشم کار می کند همه سیاه پوش اند . . .
اگر هنوز هم وقت دارید . . هنوز هم فرصت دارید صدای نفسهایشان را بشنوید . . اگر هنوز هم چشمانشان برای تماشایتان برق می زند . . به اندازه ی تمامِ این سه سالی که در سوگِ مادربزرگم نشسته ام ، مادربزرگهایتان را در آغوش بگیرید . .
فرشته ی زمینیِ ما عیدِ غدیرِ سال 1389 آسمانی شد . . .
عکس : از صفحه شخصی مجید یعقوبی