این جا همه اش رویاست..
طرحِ سیاه قلمِ صورتت محصورِ قابی چوبین است.
با یادِ تو سیگار را آتش می زنم
بویِ تو می آید..
و خاطره ات دودِ سیگار می شود.
"صبا" باز به سُرفه می افتد و باز به جانم غُر می زند
که سیگارِ از دیدِ او همیشه لعنتی اَم را کنار بگذارم
این دیگر چه رسمی ست؟..
عکسِ تو میانِ قاب چه میکند؟
و چرا لب هایِ تو به جایِ لب هایِ "صبا" سخن می گویند؟..
تو را دورتر از این کافه می پنداشتم...
این جا چه می کنی؟
"آرری"
**بازمانده یِ شبی تابستانی ،کنجِ کافه ، با دوست ، که رفتنی است...
و خوش آمدم به بازتابِ تقدیر در آینه یِ زندگی.
دنیایِ تنهاییِ آدمهایِ قرنِ جدید عجب سرد است.
دارم کم کم شبیهِ قصه هایِ خودم می شوم . کتاب و چای و سیگار که هست ، باران می خواهم...
"آرری" _ اولین شبِ تنهایی